هدیه ای از طرف خدا

اولین سفر به کرج

النا جونم امروز یعنی 9 دی ماه 92 قراره من وتو و شاید خاله فاطمه بریم خونه مامان بزرگ کرج تو الان سه ماهو نیمته و من از سردی هوا خیلی میترسم. قراره یک ماهی اونجا بمونم و بابایی تنها برگرده اخه باید کارای پایان ناممو انجام بدم که خیلی عقبه مامان جونم دعا کن زودتر تموم بشه
9 دی 1392

خونه خاله فاطمه

نازگلم منو تو با مامان بزرگ و بابا بزرگ رفته بودیم خونه خاله فاطی اونجا خیلی بهمون خوش گذشت عمو اسماعیل همش باهات بازی میکرد خلاصه کلی بغل شدی اینم عکسای اونجا که معلوم خوشحالی. روز اول وقتی رو پتوت میخوابوندمت خیلی کوچولو بودی اما حالا خیلی بزرگ شدی   ...
3 دی 1392

از طرف بابای

دل نوشته شماره یک باباییییییییییییییی النا خانوم دختر بابای از وقتی که خدا بهمون گفت قرار تو را بهمون بده . خیر برکت با قدمت وارد زندگیمون کردی. بابای اونقدر برام آرامش بخشی، بطوری که هروقت نگاه به صورتت میندازم.خستگی از تنم بیرون میره.شاید باورت نشه عشقم به مامانی بیشتر و بیشتر میشه.دختر گلم یادت باشه مامانی خیلی برات زحمت کشیده . من که نمیتونم مثل اون این همه رنج و سختی را تحمل کنم. برا مامانی دعا کن. و قول بده همیشه قدردان زحماتش باشی. الی بابا..... برای بابایم دعا کن. امیدروام هر چه زودتر بابا گفتن را بشنوم. دوست دارم اول مامان بعدشم دخترمووووووو.   بقول عمو احسان هوووولا ...
3 دی 1392
1